مادر

مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم دارد

وقت نداشت.....

دستش همیشه بند بود .

بند بستن بند کفشهای من

که گره زدن بلد نبودم

دستش بند دکمه ی روپوش خواهرم بود

بند مشقهای برادرم.

من اما دوست داشتنش را

زنگ های تفریح

در سیب قرمزی که ته کیفم گذاشته بود

گاز میزدم.        

نظرات 30 + ارسال نظر
مهندس ریاضی یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 19:54

ریاضی دان کلاس هفتم ب هستی؟

یکى. حالا یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 00:19

به سلامتى ننم
.
.که بچش منم
.
.
.البته خودش زیاد راضى نیس

افی چهارشنبه 25 آذر 1394 ساعت 18:51

سلام خب یه معمایی بود یعنی معماش سخت بود .

هشتم دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 21:26

سلام متحان 28اذر اسونه

سلام
بستگی داره . اگه درس بخونید آسونه

افی دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 20:25

سلام ما خوبیم شما خوبید ؟چرا تعجب می کنید؟!!!

سلام
یعنی چی سوالی که جوابش میشه 30 و هیچ جوری جوابش بدست نمی آد ؟

ᖇᗢᘐᖺᗩᎩᙓ:) یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 15:27 http://manoroham24.blogfa.com/

khkhkhkhkh....
kashf kardam..
.fahmidam riazi dan o bache darskhoon ki hastin hahah

بچه درسخون شنبه 21 آذر 1394 ساعت 14:38

ریاضی دان بگو.منم میدونم توکی هستی.زایه رو هم اشتباه نوشتی

غزلی جمعه 20 آذر 1394 ساعت 19:27

شاعر شدن به درد عاشقا میخوره نه به درد من خخخخ

ok

ریاضی دان جمعه 20 آذر 1394 ساعت 19:24

بچه درس خون من میدونم تو کی هستی تو کلاس هفتم ب هستی میخای توضیات بیشتر بدم

غزلی جمعه 20 آذر 1394 ساعت 17:41

معلم ریاضی:بچه ها چرا امتحان ریاضی نخوندین
بچه ها: ما امتحان عربی داشتیم وقت نشد

معلم عربی: بچه ها چرا امتحان عربیتونو خراب کردید
بچه ها : امتحان ریاضیمون خیلی سخت بود نتونستیم عربی بخونیم



و این چنین هشت سال گذشت .





امسالم که این روش دیگه بدرد نمیخوره .

معلمام معلمای قدیم معلمای امروزی که هرچی میگیم ی چیز دارن جواب آدمو بدن.والا!!!!!!!

غزلی جمعه 20 آذر 1394 ساعت 17:35

جدی؟! خدا کنه من خیلی شاعری رو دوست دارم اما شاعرشدن به درد من نمیخوره

مگه چه دردی داری که شاعری بدردش نمیخوره ؟!!!

بچه درسخون جمعه 20 آذر 1394 ساعت 16:56

کلاس..حسن 1سیب دارداگربه اودو سیب دیگر بدهیم حسن اکنون چند سیب دارد؟ مشق شب..اگرمتحرکی باسرعت10متربرثانیه مسیریک کیلومتری راطی کندچندثانیه دیگر به مقصد میرسد؟ امتحان..علی عمه ای به نام کلثوم داردچمدانهای اودرفرودگاه دزدیده شد,بیضوی بودن مدار گردش زمین به دور خورشیدرابه روش یوهان کپتراثبات کنید. کنکور..بدون داشتن معلومات سرعت شهای سنگها رادرفضا محاسبه کنید. اخه این چه وضعشه................

هفتم جمعه 20 آذر 1394 ساعت 16:30

چقدردیر میگذرد روزها. الان اگه تابستون بود30شهریور بودیمادوروزدیگم مدارس باز میشد...

بچه درسخون جمعه 20 آذر 1394 ساعت 16:27

اره خوب قدیماشبانه روز24ساعت بوده الان دیگه قرن جدیده ماهم ازنسل جدیدیم تازه .شمام بایدافتخارکنی که دانش اموز درسخونی مثل من دارید...

ok

هفتم جمعه 20 آذر 1394 ساعت 15:35

:گریه گریه:

بچه درسخون جمعه 20 آذر 1394 ساعت 15:10

خوب ریاضی دان من کیستم؟؟؟

ᖇᗢᘐᖺᗩᎩᙓ:) جمعه 20 آذر 1394 ساعت 13:20 http://manoroham24.blogfa.com

ghazali jaleb bood......
bache darskhoon shabane rooz 24saate to chetar 25 saat dars mikhoni?????khkhkhk jalebe

ریاضی دان جمعه 20 آذر 1394 ساعت 12:13

بچه درسخون دروغ گو بهت نمیاد تو نیم ساعتم به زور درس میخونی چه برسه به 30ساعت
.
من فهمیدم تو کیستی

غزلی جمعه 20 آذر 1394 ساعت 10:55

درسته من نویسنده ی خوبی هستم کلا و انشا های خیلیخوبی مینویسم ولی متاسفانه مثل بابام شاعر نیستم

صبر کن یه روز صبح که از خواب بیدار شدی میبینی شاعرم شدی !!!

غزلی جمعه 20 آذر 1394 ساعت 10:11

بهم گفتی خداحافظ
منم میگم خدا سعدی
که روی غنچه ی لبهات
بشینه طرح لبخندی
بهم گفتی خداحافظ
منم میگم خدا عطار
بدون جاوید میمونه
نخستین لحظه ی دیدار
بهم گفتی خداحافظ
منم میگم خدا سهراب
خوشا آغوش داغ تو
خوشا آن لحظه های ناب
بهم گفتی خداحافظ
منم میگم خدا جامی
امیدوارم نشی هرگز
اسیر تیر فرجامی
بهم گفتی خداحافظ
منم میگم خدا نیما
منم عاشق ترین عاشق
بدون تو تک و تنها....

دوستای گلم شعرش به نظرتون چطوره؟؟

این شعر از کیه ؟ از خودته ؟

a پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 22:53

✘ بہ سَلامتے روزے ڪہ ✘

✘ بهترین دوستام بیان سر خاکم بگن✘

↯↯ ڪجایے دیوونہ ؟ ↯↯

↩️ ← چهل روز گذشت → ↪️

⇜ پاشو دلمون برای خودت نه هااا واسه ↰ اخلاق گندت ↱ لک زده❤️:x:x...!

چه حرفها !!!
خدا نکنه .

بچه درسخون پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 19:46

یه روز4تاحیوون تصمیم میگیرن ازیه درخت نارگیل برن بالا 1.شیر 2.میمون 3.زرافه 4.سنجاب تصمیم گرفتن که مسابقه بدهندکه کدام یک برای چیدن موز ازدرخت سریعتربالا میرود. فکرمیکنی کدام یک برنده می شود؟ . . . . . . اگه پاسخ تو شیر است.خسته وکسل هستی. میمون.گیج هستی. زرافه.کاملا تعطیل هستی. سنجاب ناامید هستی. چرا؟ برای اینکه درخت نارگیل که موزنداره. مشخص است که تحت فشار هستی وزیادکارکردی باید یه مدتی استراحت کنی...

بچه درسخون پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 19:29

چیه اقاتعجب کردی؟مگه خنده داشت؟

قدیما که ما درس میخوندیم شبانه روز 24 ساعت بود

بچه درسخون پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 19:14

به نام خدا...سلام...تقریبا روزی 25الی26ساعت گاهی تا30ساعتم میره.

!!!!

ریاضی دان پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 18:42

آهای بچه درس خون خداییش روزی چند ساعت درس میخونی؟؟؟

بچه درسخون پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 16:21

شناسنامه رو بی خیال محل تولدمن اغوش توئه مادر.............

بچه درسخون پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 15:57

چقدرروزها دیرمی گذرد انگارروزهانمی دانندمن چه رنجی میکشم...نمی دانندکه چه دردلم میگذرد...لابد نمی دانندمن منتظرتمام شدن این روزهای پرازدوری ودلتنگی وبلاتکلیفیم.شایدم می دانندومیخواهنداذیتم کنند.اری...می دانند.اماچرا؟چرالجبازی بامن؟ روزهاوشب هاازپی هم میگذرندوماهنوزدوریم... هیچ کس مارانمی فهمد,درک نمیکنند... کاش امشب اسمان ببارد...می خواهم زیرقطرات باران خیس شوم...می خواهم دعایم رازیرباران ببرمتاشاید مستجاب شود,تاشایدرحمشان اید...ومن شکایتم رانزد چه کسی ببرم؟چه کسی به شکایت من رسیدگی می کند؟معنای خستگی من را چه کسی میفهمد؟چه کسی درک می کند؟خدایامن خسته شدم,فقط تومرامیفهمی...کمکم کن.چه کسی میفهمد شب ها بابغض دوری ودلتنگی خوابیدن یعنی چه؟چه کسی بامعنای ان اشنایی دارد؟ومعنای خنده تلخ من ازگریه غم انگیزتراست. تاکی باید روزها وشبهایم رابابغضی درگلووترسی درسینه سپری کنم؟پس کی تمتم میشوداین مصیبت ها؟؟؟

!!!

مریم پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 13:38

فرزند عزیزم:آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم،اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است،صبور باش و درکم کن.یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم.برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… .وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن.وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر.وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو.وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده… همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی…زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم، عصبانی نشو… روزی خود میفهمی.از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو.یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم.کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم.فرزند دلبندم، دوستت دارم.فرزند عزیزم:آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم،اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است،صبور باش و درکم کن.یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم.برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… .وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن.وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر.وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو.وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده… همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی…زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم، عصبانی نشو… روزی خود میفهمی.از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو.یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم.کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم.فرزند دلبندم، دوستت دارم.

مریم پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 13:36

سه زن در دنیا زیباترینند:
مادرم
انعکاس تصویرش درآیینه
وسایه اش

غزلی پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 10:07

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:

باران احمق

این است معنی مادر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.