بهترین دوست

بهترین دوست

روزی دو دوست در بیابانی راه می رفتند . ناگهان بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و کار به مشاجره کشید .یکی از آنها از سر خشم سیلی محکمی توی گوش دیگری زد .

دوست سیلی خورده هم خون سرد روی شن های بیابان نوشت : امروز بهترین دوستم بر چهره ام سیلی زد . آن دو کنار یکدیگر به راه رفتن ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و استراحت کنند. ناگهان پای شخصی که سیلی خورده بود لغزید و داخل برکه افتاد و چون شنا بلد نبود نزدیک بود غرق شود اما دوستش به کمک او شتافت و نجاتش داد . فرد نجات یافته به سختی و روی صخره سنگی نوشت: امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد . دوستش با تعجب پرسید : آن روز تو سیلی مرا روی شن های بیابان نوشتی اما امروز به سختی روی تخته سنگ نجات دادنت را حکاکی کردی ؟

آن یکی هم لبخندی زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار می دهد باید روی شن های صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی به ما می کنند باید آن را روی سنگ بنویسیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یاد ما ببرد.

نظرات 4 + ارسال نظر
کل خراب کلاس سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 15:00

منم یکی بهتر از این رو دارم که دیروز برای اولین بار تو سه سال تو سه سال دوستیمون با هم قهر کردیم ولی امروز آشتی کردیم .به این میگن دوستی

73 یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 20:07

از ادبیات ششم کپی شده

رعد و برق پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 09:21 http://www.malehman1379.blogfa.com

رفیق •••ماندگار•••باش
نه••یادگار••

..... جمعه 22 آبان 1394 ساعت 13:30

برادری به تعداد نیست به وفاداری است ،یوسف یازده برادر داشت و حسین (ع ) تنها عباس (ع) را.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.