خدا

سهراب سپهری...


چه هوایی ،
چه طلوعی ،
جانم ....
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم ،
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا ،
به خدایی که خودم میدانم ،
نه خدایی که برایم از خشم ،
نه خدایی که برایم از قهر،
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند .....
به خدایی که خودم میدانم ،
به خدایی که دلش پروانه است ،
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید،
و به باران گفته است باغها تشنه شدند ،
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست،
که مبادا که ترک بردارد ،

به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی
جانم...

نظرات 4 + ارسال نظر
..... چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 23:11

فرشته از خدا پرسید:
مردمانت مسجد میسازند...نماز میخوانند...چرا برایشان باران نمیفرستی؟؟!!

خدا پاسخ داد:
گوشه ایی از زمین دخترکی کنار مادر و برادر مریضش در خانه ای
بی سقف بازی میکند...
تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند،آسمان من سقف آنهاست...
پس اجازه بارش نمیدهم!


(خدایا نانی ده که به ایمانی برسم ...
نه ایمانی که به نانی برسم)

D♡ҠĤƬΛŔ چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 17:18


آقا تست هوشم بذارین

باشه

الفی چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 17:10

سلام اقاپول اولیه 32000هزارتومان وپول برادره 160500درسته یانه دارم دیوونه میشم

سلام
درسته آفرین

رعد و برق سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 21:51 http://www.malehman1379.blogfa.com

مثل همیشه قشنگ بود

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.