دخترک

دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم"دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمی خوام

نظرات 3 + ارسال نظر
غزلی چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 21:36

آقا 22 هم داشتیم؟

هنوز همه برگه هارو تصحیح نکردم فکر نکنم داشته باشیم

گربه وحشی یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 15:40

ای کاش مردمان این سر زمین هم کمی تفکرات این دخترک را داشتند
خدایا شکر:)

افی سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 20:35

جالب بود.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.