مادر

مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم دارد

وقت نداشت.....

دستش همیشه بند بود .

بند بستن بند کفشهای من

که گره زدن بلد نبودم

دستش بند دکمه ی روپوش خواهرم بود

بند مشقهای برادرم.

من اما دوست داشتنش را

زنگ های تفریح

در سیب قرمزی که ته کیفم گذاشته بود

گاز میزدم.