آسمان ابری بود . خودکار ارام روی کاغذ بغض می کشید . زهرا نگران بود . نگران اتفاقی که قرار بود بیافتد . نگاهی به مادرش انداخت آ هسته زیر لب گفت : ننه من کنجکا تونام سوزنکا دستکا تونام
اشک امانش نداد
مادر هم به او پیوست . صدای گریه مادر و دختر آسمان را به گریه انداخت باران شروع شد.